کاروان

................. بچه یتیم !! ( داستان کوتاه )

دخترم با وجود اینکه ازدواج نکرده اما صاحب

 فرزندی هست که پدری ندارد !! 

فرزند دخترم  , بچه ای دوست داشتنی ست

 که با شیرین کاریهای عجیب - غریبش همه ما

 را شیفته و وابسته خود کرده است . هنوز

 نامی برایش انتخاب نکرده ایم چون هنوز به

 تفاهم نرسیده ایم چه اسمی برایش مناسبه .

 گاهی باهاش شوخی میکنم و میگم :  " بچه

 یتیم "  چطوره ؟ دخترم ناراحت میشه و میگه :

 نه ! بچه ازبی مادری یتیم میشه نه از بی

 پدری .... این حرفو از مادر بزرگش یاد گرفته

 است . تمام اختیارات بچه دست دخترمه !

    ازجمله تروخشک

 کردن  ...  حمام ...  شیردادن ... خواباندن ...

 درمان

 بیماری اش که تا غفلت میکنه فورا سرما

 میخوره و نازش را کشیدن و باهاش بازی کردن

 و آخر سر پخش موسیقی در گرامافونی

 

 قدیمی  برای آرامشش و او را   مقابل شومینه

 خواباندن که چندین ساعت وقتش را میبرد .

 دراین مواقع

 برای اینکه کمکش کنیم تا خسته نشه و دست

 تنها نباشه هزارجور راهکار ارائه میدهیم ولی

 دخترم با انرژی ای وصف نشدنی تمام  این کارها را

 انجام میدهد و حتی اگر بتواند شب هم قید

 خوابش را می زند . بهرحال ماهم حقی داریم

 ومیخواهیم سرمان گرم بشه !

 

 از توجه شدیدما گاهی اوقات پسر14 ساله ام

 که آخرین فرزندمه حسودی میکنه و بزور بچه را

 دردستانش  میگیرد و باغیظ غلغلکش میدهد .

 دراینموقع که بچه  ریسه میرود همه با او دعوا

 می کنیم که تکرار نکند و سرش داد می کشیم

 که این  رفتارنوعی  بچه

 آزاریه .  منم تذکرمیدم که

 غلغلک گوشت تن بچه را میریزد و لاغر میشود

 البته این حرفو از مادرم شنیده ام  . اینو که میگم پسرم

 جری ترمیشه وبچه را دور اطاق می چرخاند و

 می چرخاندو می چرخاند  و به زمین میزند و

 میده دست خواهرش . دخترم میگه : زیاد

 زحمت نکش بچه من با این کارها طوریش

 نمیشه ! و بعداز کلی قربون صدقه رفتن  لای

 بغلش شیرمیده و آنقدر تکانش میده تا بخوابد .

 بهش میگم زیاد بغلش نکنه  چون عادت میکنه

 و روی زمین نمیتونه بخوابه  اما گوشش

 بدهکارنیست میگه : دلم نمیخواد بدون من و

 تنها بخوابه . وغرق در لذت با او تمرین سولفژ

 میکند . گاهی واقعا دیگه خسته میشه البته تقصیری

 هم ندارد چون اولین باراست مسئولیت یک بچه

  را بعهده گرفته و از دروس دانشگاه عقب می

 ماند . تا اون میره سراغ درسش همه میدویم

 سراغ بچه و گاهی کار به دعوا هم میکشه .

 ازاینکه نوبت به نوبت باید بهش رسیدگی کنیم

 بین ما اختلاف می افتد اما چاره ای نیست !

 باید دندان روی جگر بگذاریم . من دیرتر ازهمه

 میخوابم واغلب این موقع میرم سراغش .

 باوجوداینکه

 دخترم اورا خوابانده , آروم آروم تکانش میدم و از

 خواب ناز بیدارش می کنم . در این موقع دلم بهش

 میسوزه اما چکارکنم منم دوستش دارم و

 میخوام دقایقی را با اون بازی کنم وچه شیرین

 است سرگرم شدن با این بچه .  میگم : قربون

 نوه ماهم برم  !!    همسرم وقتی 

 در رختخوابش غلت میزند فورا بچه را سرجایش

 می گذارم و آرام زیر پتو می خزم .  او تنها

 فردیست که از  ونگ و ونگ و بچه بیزار است و

 حوصله  سروصدایش را ندارد . وقتی شب از

 سرکار برمیگردد و صدای توقف ماشینش در

 کوچه به گوش میرسد دخترم وظیفه اش را بخوبی

 میداند . زود ... تند ... سریع بچه را می

 خواباند , حرارت شومینه را تنظیم می کند و با

 پخش سمفونی نهم بتهوون با صدای خیلی

 آرام برایش خوابی خوش آرزو میکند بعد یواش

 بهش میگه : دیگه سروصدا نکن  ! پدربزرگت

 عصبانی میشه ها ............... 

 

بعد   با دستپاچگی  سی دی  "  گیم  "

 

   را از  سی دی رام  خارج می کند و

 

 در کشوی میز کامپیوتر می گذارد و کتاب

 

 دانشگاه را به دست می گیرد .

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۳٧ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/۱٠/۱٤

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir